مهمات



بهش گفتم دوست داری چی باشه روچهارپایه نشسته بود دستهاشو ت داد وگفت :گنجشک.همین الانکه دست هامو باز کردم پربکشم و برم ،بعدگفت یادته بچه که بودیم یه قصه ای برامون میگفتن که یه دختر کوچولو بود غصه زیاد داشت خدام یه روز گنجشکش کرد و پرکشید ورفت ر:


بهش گفتم دوست داری چی باشه روچهارپایه نشسته بود دستهاشو ت داد وگفت :گنجشک.همین الانکه دست هامو باز کردم پربکشم و برم ،بعدگفت یادته بچه که بودیم یه قصه ای برامون میگفتن که یه دختر کوچولو بود غصه زیاد داشت خدام یه روز گنجشکش کرد و پرکشید ورفت ر:


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بهترین بیمه طاق. netssanbar فن فیک اکسو sima تویی پایان ویرانی شهرستان انار berkeyeniluo دورهمی دوتا بامرام خلاصه کتاب علم النفس از دیدگاه دانشمندان اسلامی دانلود فایل های کمیاب